جواب معرکه
اواسط پاییز بود، از پشت پنجره اتاقم مشغول تماشای منظره بیرون بودم، خورشید کم کم در حال غروب کردن بود، بادی شدید در حال وزیدن بود و ابرها لحظه به لحظه به یکدیگر نزدیک تر می شدند.
وزش باید آن قدر شدید بود که شاخه درختان تا روی زمین می آمدند و بر می گشتند و حتی پنجره اتاق من هم در حال تکان خوردن بود و صدای وزش باد را از پشت پنجره بسته هم به راحتی می شنیدم.ابر ها هم در آسمان زیبا تر از همیشه بودند و هر لحظه امکان داشت اشکشان سرازیر شود و زمین را خیس کنند گویی دلشان گرفته است و هوای گریه کردن دارند.هرچه وزش باد شدید تر می شود ابرها از یک دیگر جدا تر می شوند و متراکم تر، کم کم قطره های باران را روی پنجره اتاق می دیدم و این نشان دهنده این بود که باران دارد شروع می شود و من خیلی خوشحال بودم زیرا عاشق باران هستم آن هم باران پاییزی.هوا کم کم داشت تاریک می شد و شدت باران بیشتر، همین طور که باران داشت شدت می گرفت وزش باد در حال کم شدن بود و پس از دقایقی دیگر خبری از باد نبود، شاید زمانی که دید تلاشش بی هوده است تصمیم بر رفتن گرفت.پروردگار برای ما به زمین می فرستد و ابر ها فقط توده ای از بخار هستند که آن ها هم به دستور خداوند باران را به زمین می فرستندو من در دلم از خداوند هم سپاس گزار بودم برای این همه زیبایی و باران رحمتی که در حال باریدن بود، تمام نعمت های خداوند قابل ستایش و قدردانی هستند ابرهایش، باران های زیبایش، برف و حتی بادی که خیلی ها آن را دوست نداریم ولی مطمئن هستم که باد هم بی دلیل نمی وزد و حکمت و منفعتی با خود به همراه دارد
امیدوارم دوست داشته باشیی
معرکه یادت نره 🙃