;

نگارش یازدهم -

درس چهارم نگارش یازدهم

دانش آموز

نگارش یازدهم. درس چهارم نگارش یازدهم

سلام رفقا شبتون بخیر لطفا انشا گفت و گو بین ابر و باد رو برام بفرستین معرکه میدم به همتون همینجا بفرستین❤🙂

تبلیغات

جواب ها

جواب معرکه

جانا 🤎

نگارش یازدهم

اواسط پاییز بود، از پشت پنجره اتاقم مشغول تماشای منظره بیرون بودم، خورشید کم کم در حال غروب کردن بود، بادی شدید در حال وزیدن بود و ابرها لحظه به لحظه به یکدیگر نزدیک تر می شدند. وزش باید آن قدر شدید بود که شاخه درختان تا روی زمین می آمدند و بر می گشتند و حتی پنجره اتاق من هم در حال تکان خوردن بود و صدای وزش باد را از پشت پنجره بسته هم به راحتی می شنیدم.ابر ها هم در آسمان زیبا تر از همیشه بودند و هر لحظه امکان داشت اشکشان سرازیر شود و زمین را خیس کنند گویی دلشان گرفته است و هوای گریه کردن دارند.هرچه وزش باد شدید تر می شود ابرها از یک دیگر جدا تر می شوند و متراکم تر، کم کم قطره های باران را روی پنجره اتاق می دیدم و این نشان دهنده این بود که باران دارد شروع می شود و من خیلی خوشحال بودم زیرا عاشق باران هستم آن هم باران پاییزی.هوا کم کم داشت تاریک می شد و شدت باران بیشتر، همین طور که باران داشت شدت می گرفت وزش باد در حال کم شدن بود و پس از دقایقی دیگر خبری از باد نبود، شاید زمانی که دید تلاشش بی هوده است تصمیم بر رفتن گرفت.پروردگار برای ما به زمین می فرستد و ابر ها فقط توده ای از بخار هستند که آن ها هم به دستور خداوند باران را به زمین می فرستندو من در دلم از خداوند هم سپاس گزار بودم برای این همه زیبایی و باران رحمتی که در حال باریدن بود، تمام نعمت های خداوند قابل ستایش و قدردانی هستند ابرهایش، باران های زیبایش، برف و حتی بادی که خیلی ها آن را دوست نداریم ولی مطمئن هستم که باد هم بی دلیل نمی وزد و حکمت و منفعتی با خود به همراه دارد امیدوارم دوست داشته باشیی معرکه یادت نره 🙃

جواب معرکه

Bahar yousefi

نگارش یازدهم

ابر پنبه ای در گوشه ایی از آسمان در حالی که همراه با نسیم ملایم باد از این سو به سوی دیگر مانند گهواره ایی تاب می خورد رو به آسمان گفت: ای آسمان تو که پهنایت آنقدر وسیع است که انتهایت را نمی بینی و بر سرتاسر زمین همچون سقفی بزرگ برافراشته ای خسته نمی شوی؟ آسمان که به حرکت پیچ و تاب ابر نگاه می کرد با لبخندی به بزرگی دلش گفت: نه. من از اینکه همه ی مخلوقات مرا به عنوان سرپناه خود می دانند بسیار شادم و از این اصلا خسته نمی شوم اما تو چه؟ تو از اینکه هر تکه ی وجودت در قسمتی جداگانه پخش و پلا شده است ناراحت نمی شوی؟ ابر از مصاحبت با آسمان خوشحال بود گفت: نه، من از اینکه همه جا تکه ایی از وجودم هست و هر ثانیه در حال بارش هستم و عده ایی از باران پر برکتم شادمانند. بسیار شاد هستم و ثانیه ایی دیگر در  نقطه ایی دیگر تکه ایی از وجودم همچون چتری در برابر تلاش شدید آفتاب سایه می اندازد و لبی خندان می سازد ، موجب شادی ام می شود. ابر با کنجکاوی فراوان گفت: پس چرا گاهی رنگ می بازی و این سفیدی تبدیل به سیاهی می شود؟ ابر با صدای تحلیل رفته ای گفت: همه در لحظاتی عصبانی می شوند و این عصبانیت عواقبی دارد همچون رنگ تیرگی و صدای غرشم که نشان از طوفانی خوفناک می دهد اما همیشه این طوفان باقی نمی ماند و خیلی زود همه جا را صلح و آرامش فرا می گیرد. آسمان گفت: زمان هایی که تو نیستی در آسمان دلم ، من و خورشید تنهایی می درخشیم دلم برایت خیلی تنگ می شود.     ابر گفت: من همیشه از کنار تو بودن لذت می برم اما گاهی سقف خدا نیاز به درخشیدن تنهایی دارد، در حالی که من در گوشه ایی دیگر در حال فرود آوردن الماس های درخشان بر سر برترین مخلوقات جهانم که زیر لب شکر می گویند. معرکه یادت نره

سوالات مشابه